آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

ششمین دندون

آخه ووروجک مامان من موندم تو چه عجله ای داری که همه دندوناتو پشت سرهم دربیاری؟؟؟؟ چند روز پیش که داشتی قهقه میزدی و میخندیدی یهو دیدم که بللللللللللله دندون ششمت هم دراومده مبااااااااااااااارکه عزییییییییییییزکم البته فکر کنم هفتمیشم تو راهه چون یکی دو روزه که خیلی بی تابی میکنی و معلومه که لثه اتم خیییییییییییییلی میخاره الهی مامان دورت بگرده که اینقدر اذیت میشی تازه فکر کنم ادرارتم تند شده دیشب کلللللللللللی سوخته بودی دلم برات کباب شد امروز به پرستارت گفتم زود به زود بشورتت و تا میتونه هم بازت بذاره دیشبم که نه خودت خوب خوابیدی نه گذاشتی من بخوابم همش بی تابی میکردی وول وول میخوردی و نق میزدی حتی تو تختت هم نخوابیدی و ...
28 مرداد 1391

التماس دعا برای یک دوست

این پست رو میذارم برای این گذاشتم تا تمام خواننده های وبلاگم و دوستان گلم توی این روزها و شبهای استجابت دعا برای یکی از دوستام که بچه اش هم سن آواس اما با مشکلات کام و ... به دنیا اومده و خییییییییییلی مامان و باباش نگرانش هستن و کل زندگیشون داغون شده و به زودی هم یک عمل خیلی سخت داره دعا کنید. خدایا به حق این روزهای مبارک همه مریض ها و به خصوص بچه های مریض و به خصوص بچه این دوست من رو شفا بده.   ا لهههههههههههههههی آمییییییییییییین
19 مرداد 1391

اولین سینه خیز و پنجمین دندون

سلام ووروجک کوچولوی  مامان دیگه واقعاً شیطون شدی و یک لحظه یه جا بند نمیشی واااااااااااقعاً باید مامانو ببخشی که این چندروز وقت نکردم بیام وبلاگتو آپ کنم آخه حدود ده روز پیش یعنی اول دوم مرداد تو به طور کامل سینه خیز رفتن رو یاد گرفتی البته قبلشم یه خورده میرفتی اما از اون موقع دیگه هر جا می خوای میتونی بری و سرعتتم رفته بالا البته هنوز به طور کامل رو زانو نمیری فقط رو زانو بلند میشی اما نمیدونی چطوری باید بری جلو الان خودتو روی زمین میکشی دستتو میگیری به زمین و تند و تند خودتو میکشی جلو خیییییییییییلی بامزه میشی دیگه همش باید از زیر مبلا و صندلیا جمعت کنیم شیطون ووروجک اینم عکسای سینه خیز رفتنت: (به دلیل تحرک زیادت عکسا خ...
12 مرداد 1391

ویترین نی نی وبلاگ

عزیزم بالاخره امروز عکست رفت تو ویترین نی نی وبلاگ به خاطر اینکه تو مسابقه اتاق من برنده شدی هورااااااااااااااااااااا اینم عکسش: ...
2 مرداد 1391

سفرنامه بلغارستان 4

اینام عکسای پارک آبی Aquapolis هست: راستی یادم رفت بگم که تو هم مثل مامان عاااااااااااشق آب و آب بازی هستی و کللللللللللی تو استخر کیف می کردی آب بازی می کردی عزیزم تو خیلی هوای مامان و بابا رو تو مسافرت داشتی تو پارک آبی گرفتی تخت برای خودت خوابیدی تا من و بابایی بتونیم دوتایی بریم سوار سرسره ها و تونل ها بشیم اینم چندتا عکس دیگه:   ...
1 مرداد 1391

سفرنامه بلغارستان 3

و اما بقیه مسافرت: جوونم برات بگه من خودم روز اول دوم مسافرت مریض شدم یعنی سرما خوردم و بعد از یکی دو روز تو هم از من وا گرفتی الهی بگردم برات تا حالا اینجووری مریض نشده بودی همش عطسه می کردی و آب بینیت میومد چشماتم قرمز شده بود خیییییییییییییییلی مظلوم شده بودی آدم نگات میکرد دلش آب میشد برات اما بازم خیلی دختر خوب و خانومی بودی مثل همیشه شب اول فکر کنم یکم تب داشتی و من نصف شب بلند شدم و همش حوله میشستم میذاشتم رو پا و پیشونیت تا یکم تبت اومد پایین و خنک تر شدی اما چون بعد از گذشت یک روز حالت خوب نبود با یکی دیگه از نی نی های تورمون که مریض شده بود بردیمت دکتر ما تو golden sands بودیم اما اونجا متخصص کودکان نبود فقط دکتر عمومی...
1 مرداد 1391

جشن دندونی

سلام پرنسس کوچولوی دوست داشتنی مامان دیروز بالاخره جشن دندونی تو به خوبی و خوشی و با شکوه هرچه تمام تر برگزار شد. آخه مامانی 10 روزه که درگیر تدارک دیدن این مهمونی بوده و خدا رو شکر که همه چی خیلی عالی بود و آش دندونی هم خیلی خوب و خوشمزه شده بود و همه کلی تعریف کردن اینم عکساش: اینم از گیفت هایی که برات درست کردیم: آوا و دوستاش: ببین قرتی خانوم از حالا دست پسر مردمو چطو گرفتی؟؟؟؟ آخه مردم چی میگن ببین از غذاهای خوشمزه ای که مامان جوون زحمت کشیده درست کرده چه ذوقی کردی شکموی مامان اینم از آش دندونی: که خیلی هم خوشمزه شده بود و ژله اناری چیکن استراگانف: تاکو و الویه: ...
3 خرداد 1391
1